میگفت که میداند منتظر مردن استاد نیستم و نیتم خیر است. وقتی حال استاد کمی خوب میشد تلفن میزد، میخندید و از رفاقت و دلبستگی چند ساله استاد با شانه به سرهای لواسان میگفت که آوازهاش همه جا پیچیده است. - استادبا شانه به سرها رفاقت دارند اما بعد از ناخوشیشان، لواسان دارد پر میشود از شانه به سرهایی که از غم استاد زمینگیر شدهاند، باور میکنید؟ لواسان بی شانه به سر جای مخوفی است، خیلی مخوف، شما نمیدانید بهروزخان، نمیدانید، این طوری ملک اینجا متری دوزار هم نمیارزد. میارزد؟