بسیاری از دعواها و پروندههای طلاق در دادگاه پدرم حل و فصل میشد. دادگاه، همان اتاق نشیمن خانه ما بود که پدرم، نسخههایی از تورات و کتابهای مذهبیاش را در صندوقی قدیمی نگه میداشت. من، پسر خاخام و پیشوای محل، هیچ فرصتی را برای شنیدن دعوای متقاضیان طلاق از دست نمیدادم. چرا و چطور یک مرد و همسرش که اغلب پدر و مادر بچههایی هم بودند، ناگهان تصمیم میگرفتند با هم غریبه شوند؟ به ندرت جواب قانع کنندهای شنیدم.