قاصدک من آمدم تا جام ساغر بشکنم زلفها را برکشم زنجیر و غلها بشکنم قاصدک من آمدم تا زحمتت را کم کنم باز هم دل را هم نی قلب دلبر بشکنم قاصدک من آمدم با این دل دلتنگ خویش تا کشم جامی به سر این شیشهی غم بشکنم قاصدک من آمدم با کولهباری از غبار تا غباران را بشویم کینهها را بشکنم