در تاریکی و روشنایی هراسناکی عدهای را دیدم که دور هم نشسته و دستها را زنجیروار بالا گرفتهاند. پیرزنی با چشمانی بیحالت که نمیتوان وصف کرد به من خیره شده بود. هزار بار ترسناکتر از اینکه فکر کنی جسدی است که میلیونها سال از دل گور به بیرون خیره شده، جسدی زنده در گور. نگاهش را نمیشد تعبیر کرد. عمق سیاهی و سردی قبر را داشت.