رمان ایرانی

چه کسی در می‌زند

شما و این خونه. خونه‌ای که مردی با هیبتی عجیب، هرزگاهی نگاهی به من می‌انداخت. ازتون تصورات زیادی داشتم. بهتون عادت کردم. هر روز که به لبخندم جواب می‌دادین واسه‌م روز خوب و پر درآمدی بود. نگاهتون به سر و روم خیر و برکت می‌ریخت. می‌دونین شما مرد بزرگی هستین. حالا هم که از نزدیک باهاتون حرف می‌زنم، احساس راحتی و رضایتی می‌کنم که تو تموم زندگیم نکرده بودم. راستی چرا ابروتونو کوتاه کردین؟

2500110037197
۱۳۹۳
۲۶۴ صفحه
۱۵۶ مشاهده
۰ نقل قول