دوالپا این اولین کلمهای بود که بعد از گره خوردن نگاهش با چشمان خرس نایاب وسط میدان به ذهنش رسید. انگار همدیگر را میشناختند. قبل از اینکه به هم خیره شوند، خرس داشت تکهای کاغذ را زیر صخرهی بزرگ وسط قفس قایم میکرد و مرد میخواست تا از همسرش عکس بگیرد. همیشه از این عکسها بیزار بود...