راوی رمان که عکاس مجله بوده، در بند اعدامیها زندانی و در انتظار اجرای حکم است، اما پیش از آن در محکمهای خیالی خود را داوری میکند، هر چند در هولناکترین موقعیت زندگی خود نیز عاشق است. صدای راه رفتن هیتلری توی کریدور هم نمیتواند جلوم را بگیرد. سر و صدایش و باز شدن در حتی. سرباز دستم را میگیرد. نمیدانم چرا اینقدر مهربان شده! بهترین کاری را که میشد، در حقم انجام میدهند. لااقل از این اتاق خلاصم میکنند.