نه من به این مجالس میهمانیهای خسته کننده نخواهم رفت و نمیخواهم ازدواج کنم. الوا چارهای ندارد جز اینکه به این زندگی اشرافی که خانوادهاش برایش در نظر گرفتهاند ادامه دهد. او میخواهد سفر کند، پا جا پای کاشفانی که ماجرایشان را با حرص و ولع خوانده است بگذارد و دقیقا موقعیت آن به وجود میآید. پسر عمویش دوک اسپارک بروک باید به دربار ملکه کاترین دوم برود. ولی علیاحضرت به جوان مجرد و زیبا علاقه دارد. چارهای نیست باید تنها برود. در عوض اگر او متاهل باشد... برای الوا مثل یک رویاست: همراهی پسر عمویش تا روسیه، او نقش همسرش را بازی میکند، به همین سادگی، دوک تردید میکند. الوا اصرار میورزد، دوک میتواند به او اعتماد کند، الوا نیز مثل دوک به آزادیاش علاقمند است، هنوز کسی به دنیا نیامده است که بتواند حلقه طلا را به انگشتش کند. حداقل الوا اینگونه تصور میکند...