رمان خارجی

راهی طولانی که رفتم (خاطرات 1 کودک سرباز)

وقتی بچه بودم، پدرم می‌گفت: «اگر زنده هستی، امید به روزی بهتر و رخ‌ دادن اتفاقی خوب وجود دارد. اما اگر هیچ‌چیز خوبی در سرنوشت انسان باقی نمانده باشد، او خواهد مرد.» در طی سفرم به این‌ گفته فکر می‌کردم که باعث می‌شد هم‌چنان به حرکت ادامه دهم، حتی مواقعی که نمی‌دانستم به کجا می‌روم. آن کلمات عاملی برای به حرکت دادن روحم به سمت جلو شدند، و باعث شدند تا زنده بمانم.

9786007642412
۱۳۹۴
۲۶۴ صفحه
۱۶۵ مشاهده
۰ نقل قول