مجموعه داستان داخلی

لندن شهر چیزهای قرمز

هر دو قهر کرده بودند و نمی‌خواستند قدم از قدم روی خاک ایران، هیچ جایش بردارند. هیچ‌گاه پای برهنه بر زمین نمی‌گذاشتند و مدام کفش، صندل یا دست کم جوراب به پا داشتند. همین بود که دوست‌دخترم مهمان‌دار هواپیما بود و همسرم به مدد یوگا تا آنجا که می‌توانست به صورتی استمراری از زمین فاصله داشت. تنها زن فعلی‌ام، مانند دوست‌دخترم، آن همه عشق پاریس نیست تا لجوجانه 24 بار برای ویزای پاریس اقدام کند،تو گویی زندان یی قاشق به دست به طر مدام در حال حفر تونل فرار. دوست‌دختر قبلی‌ام که خودکشی کرد تا قهر همسرم طولانی نشود و باران تنش مثلن از طبقه هشتم ساختمانی در خیابان پاسداران تهران خیلی خیلی یواش با آسفالت کف خیابان همرنگ نشود، برای ویزا اقدام کردم و به ما، من و همسرم، ویزای uk دادند.

نیماژ
9786003671683
۱۳۹۵
۹۶ صفحه
۱۱۴ مشاهده
۰ نقل قول