یوکی اوکودا هرگاه در مدرسه موفقیتی به دست می آورد و در مسابقهها برنده میشد، یا هنگامی که رئیس شورای دانشآموزی کوبه شد، همیشه این جمله را میشنید که: «مادرت به تو افتخار میکرد...» و همیشه در ذهن خود ادامه جمله را که هرگز به زبان نمیآمد، تصور میکرد: «... اگر خودش را نکشته بود.» اما شیزوکو اوکودا خودکشی کرد و یوکی به ناچار یاد گرفت با پدری که به ظاهر علاقهای به او نداشت و نامادریای که با او بدرفتاری میکرد، زندگی کند. از همه اینها مهمتر او یاد گرفت که به خودش متکی باشد، یک دختر دوازده ساله ژاپنی که تنها بزرگ میشود و میکوشد از معنای مصیبتی که در نظرش بی معنا بود، سر در بیاورد...