نصف حواسم به در ساختمان بود مبادا خواجوی یکهو برسد به مقام معلمیاش یکهو توهین بشود... «اینصافا بد کرده...» «شما مطمئنین؟» حاجی لحظهای مبهوت نگاهم کرد بعد چشمهایش پر شدند از شیطنت و جوان شدند و آن غم پیری زودرس مخصوص معلمها گم شد... «شوما هم دهتور جان ناگولایید... آ...»