رمان ایرانی

ققنوس پرده‌های خاموش

اصلا خودش هم درست‌درمان نمی‌دانست برای چه سرور را به شنیدن حرف‌هایش دعوت کرده. اصلا کدام حرف‌ها؟ هراسی به جانش افتاد و دیگر صدای سخنران و آدم‌ها را نمی‌شنید. تنها فکر و ذکرش شد سرور. خیره به خیابان و پشت به جمعیت، لحظات انتظار را در ذهن ثبت می‌کرد و جملاتی را که می‌خواست به سرور بگوید در ذهن می‌ساخت که ضربه سنگینی روی شانه‌اش او را با صورت به زمین کوباند و تا آمد به خودش بیاید کسی یقه‌اش را از پشت چسبید و خواباندش روی زمین و دستبندی به دست‌هایش زد. تازه گوش‌هایش همهمه‌ها را شنید. پوزه‌اش را از زمین کند و سری جنباند تا شاید بفهمد چه خبر شده. دید که آژان‌ها مثل مور و ملخ به دل جمعیت زده‌اند. و هر کس را به طریقی می‌تارانند.

هیلا
9786005639698
۱۳۹۵
۱۷۶ صفحه
۱۵۷ مشاهده
۰ نقل قول