ناگهان احساس کردم سطلی آب یخ بر رویم خالی کردهاند دست و پایم یخ زد و سردردی عجیب گرفتم، بغض راه گلویم را بسته بود کنترل حرکاتم را نداشتم به روبهرو خیره شده بودم نمیتوانستم کاری کنم، چه شنیده بودم یعنی من تا به حال بازیچه دست ارسلان بودم؟!! نه این امکان نداشت...