«چون حالا دیگه درصد عاشقها خیلی کم شده. اونقدر که شاید بشه با انگشتهای دست هم شمردشون. چون حالا عشق شده عروسکبازی. یه عدهای میشن عروسک. بعد یکی میاد و یکیشون رو انتخاب میکنه. بعد این عروسکه مثل نمایشهای خیمه شببازی نخهاش رو میده دست یکی. بعد اونقدر واسه اون یکی آواز میخونه. اونقدر ترانه میگه. اونقدر بالا و پایین میپره و میرقصه تا از حال بره. اونقدر که دیگه از پا بیفته. بعد اون یکی میگه متاسفم من هر چه زودتر باید برم. عروسکه میگه چرا؟ اون میگه باید برم دنبال یک عروسک دیگه چون باتری تو تموم شده!» ...