من مثل بیشتر بچهها نیستم. من لویی دِرَکس هستم. اتفاقهایی برایم میافتند که نباید بیفتند. مثل رفتن به پیکنیک و غرق شدن. فقط از مامانم بپرسید چه حالی دارد که مادر پسر پرحادثهای باشید و او به شما میگوید. اصلاً جالب نیست. نمیتوانید بخوابید و از خودتان میپرسید آخرش چه میشود. خطر را همه جا میبینید و فکر میکنید باید ازش محافظت کنم، باید ازش محافظت کنم. اما بعضی وقتها نمیتوانید.