رمان ایرانی

تار مو

شبی بی‌مقدمه روی ساعد راستم بود؛ مثل دندانی که در دهان کودکی نیش می‌زند؛ یا جوشی که زنی در آینه می‌بیند. شب‌ها وقتی ساعد دستم را روی پیشانی می‌گذاشتم که بخوابم، چیز نرم و مزاحمی را روی صورتم حس می‌کردم. فکر می‌کردم تکه‌ای از کرک پتو یا پشم قالی است. اما وقتی شب‌های بعد باز هم می‌آمد، دیگر یقین می‌کردم که اشتباه می‌کنم؛ چیزی است همیشه روی ساعدم که فقط شب‌ها می‌اید، حتا گاهی بیدارم می‌کند، حتا گاهی صدایم می‌زند...

نیماژ
9786003672352
۱۳۹۵
۷۲ صفحه
۲۱۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های سعید بردستانی
نهنگ تاریک
نهنگ تاریک همین دیروز روی این پشت بام با زنی آشنا شدم که به طور متوسط روزی 1 داستان می‌نوشت. مثل همه چاق‌ها خون‌گرم بود و فورا برایم تعریف کرد که میز خیلی خیلی بزرگی وسط آشپزخانه گذاشته و آنجا می‌نویسد. به یاد آشپزخانه نجیب‌زاده خودمان افتادم که جای فرگازمان را هم ندارد. و برایم تعریف کرد خودش را علاف سوژه نمی‌گذارد ...
هیچ
هیچ
مشاهده تمام رمان های سعید بردستانی
مجموعه‌ها