ما آدمها گاهی خیلی سنگدل میشویم. بیرحمی ما وقتی به اوج خود میرسد که بفهمیم کسی واقعا دوستمان دارد. مامان میگفت که نمیدانم حکمت خدا چیست؟ اصلا عشق یک طرفه برای چی به وجود میآید؟ چرا گاهی نمیشود یکی را با آن همه خوبی و محبت دوست داشت؟ نمیشود به کسی از صمیم قلب محبت کرد؟ عشقها درست خرج نمیشود. مثل کود حیوانی که بریزی پای علف هرز! اینها را نمیتوانم حلاجی کنم. نه من، نه مادرم که چهل سال از من بزرگتر و پرتجربهتر است. هیچکداممان نمیتوانیم زندگی را درست و حسابی درک کنیم. هم خجالتزده میشوم و هم به خودم حق میدهم؛ اینکه دوستش نداشتم حق من بود و اینکه دوستش میداشتم حق او.