مجموعه داستان داخلی

باغ ملی

... توی همین خیال بودم که یک نفر از میان درخت‌ها بیرون آمد، ایستاد، خودش را تکان داد، دو دستش را به دو طرف باز کرد، خمیازه کشید و تا مرا دید بر و بر نگاهم کرد. پالتوی بلند خاکستری رنگی تنش بود که یک آستین نداشت. رفت کنار حوض ایستاد. بعد خم شد چیزی برداشت و پرت کرد طرف درخت‌ها. طرف درخت‌ها یک کلاغ پرید هوا و چند بال نزده، افتاد زمین و همان‌طور که بال چپش را می‌کشید زمین، رفت میان درخت‌ها...

نیماژ
9786003671003
۱۳۹۵
۸۰ صفحه
۲۱۳ مشاهده
۰ نقل قول