مرا بهتزده در گوشهای از جنگل بخشکان تا برای همیشه به پدیدارهایت چشم بدوزم و دیگر کسی را به این مکان هدایت نکن! یا در آسمان، آنجا که ابرها به امید بارشی میتازند، تمثالی از من بساز! یا از عمرم کم کن و بر عمر خودت بیفزا! یا سکوت را در دهانم بچرخان و آوایی خاموش را از آن به سوی خودت روان کن! یا قدمهایم را آنقدر آرام کن که با هر حرکتم، زمان عمری دو چندان بیابد و دستانم را عبوری بر روی برگها بدان برای پس زدن آلودگی! یا عمرت را چنان کن که از جاودانههای دیگر کمک نطلبی!