رمان ایرانی

ستون‌های بی‌سایه

از صبح دیوانه‌وار از این کوچه به آن کوچه می‌روم. چنگ می‌اندازم به هر خاطره‌ای که دور کند مرا از این دردی که بی‌صدا درونم می‌پیچد و صورتم را خیس می‌کند. مدت‌هاست می‌خواهم هر چه زودتر همه چیز را تمام کنم. زندگی برایم طاقت‌فرسا شده است. دیگر هوا هم خفه‌ام می‌کند. دکتر گفت هفت ماه و نه روز دیگر راحت می‌شوی و من نمی‌دانم چطور به خودم بقبولانم که این هفت ماه و نه روز را طاقت بیاورد و سم کلمات آدم‌ها را توی خونم نبرد و جایی توی لایه‌های ذهنم پنهان کند.

ثالث
9786004050388
۱۳۹۵
۲۶۰ صفحه
۱۲۵ مشاهده
۰ نقل قول