الن کلی در روز سیام مه 2010 در جده، در عربستان سعودی، از خواب بیدار شد. برای رسیدن به آنجا دو روز با هواپیما در راه بود. در نایروبی به زنی برخورد. کنار هم منتظر پروازشان نشستند. زن بلند بالا و تپل بود و گوشوارههای کوچک طلا در گوش داشت. پوست صورتش گل انداخته و صدایش دلنواز بود. الن از او بیش از همه آدمهایی که در زندگیاش دیده بود خوشش آمد، آدمهایی که هر روز آنها را میدید...