همین که زن پا به درون کافه گذاشت، بوی دود توتون و هوای نمناک و چسبناک به او هجوم آورد. از زیر باران به آنجا وارد شده بود و هنوز قطرههای آب، مانند ژالههای ظریف، بر روی کت خز زنان داخل کافه میلرزیدند. هنگی از پیشخدمتها با پیشبندهای سفید با آهنگی منظم به میزها سر میزدند و سفارش مونیخیهای در حال فراغت را برآورده میکردند: قهوه، کیک، و شایعه!