همانند رجهای زندگی است، تارهای قالی ردیف به ردیف روی هم مینشینند به آرامی و برای ماندن و جلوهگری، پودی میطلبند تا جاودانی شوند. از پشت این تار و پود که نگاهشان میکنی همه مثل هم میمانند با دستهایی پرتحرک انگار که لحظهها را به هم گره میزنند بیپروا اما هر کس سرنوشت و سرگذشتی دارد منحصر به خود و تنها جرمشان آن است که مرد نیستند! زندگی با نگاه به حرکت کند رجهای قالی چیزی را به دخترکان نشسته میآموزد به نام صبر و تحمل که اگر چه سرگذشت را برای او بافتهاند اما میدانند سرنوشت با صبوری به کف میآید با دستان خودش، مثل پایان پرشکوه یک فرش. آن گاه دنیای تو میشود رضایت از کوچکترین چیزها از عطر رنگهای هزار نقش پشت دار قالی تا حس نسیم خوشایند عشق در ورای این لحظات پینهبسته!