لیلی بوی چوب سوخته میدهد. سهرابی میگوید: «قحطی عطره...» لیلی کلی پولش را داده؛ خودش میگوید و من نمیگویم بوی چوب سوخته میزند زیر دلم... لیلی اصرار میکند یکی از شعرهایم را برایش بخوانم... میخواهم که بخوانم... اما بوی چوب سوخته میکشاندم تا لبه حوض، رنگ آب سبز میشود... ماهی جنب هم نمیخورد...