چند ساعت پیش از بامداد هنری پرون، که یک جراح اعصاب است بیدار میشود و درمییابد که پیش از بیدار شدن روی تختخواب نشسته ملافهها را کنار زده و سپس برپا ایستاده است. برای او روشن نیست که دقیقا کی هوشیار شده است، ارتباطی هم به موضوع ندارد. قبلا هیچوقت چنین کاری نکرده است، ولی وحشتزده نیست و هیچ تعجب هم نکرده است، زیرا احساس سبکی میکند و از ایستادن روی پاهایش لذت میبرد، و در پشت و پاهایش احساس قدرتی غیرعادی میکند.