قضیه از شوخی آغاز شده بود، اما بعد همه چیز کاملا جدی شد. سامان خواسته بود سر به سر میترا بگذارد و به او گفته بود: «میخوای بگم کیارو برای جشن تولدم دعوت کردی؟» و بعد یکی یکی مهمانها را نام برده و شمرده بود؛ بیست و هفت تا بودند و دقیقا همانهایی که زنش دعوت کرده بود. اولش بهت میترا را جدی نگرفته بود، اما بعد که زنش اصرار کرده بود از کجا فهمیده، خودش دچار شگفتی شد. قضیه به همین جا ختم نشد و روزهای بعد چیزهای دیگری رو شد. یک بار پای تلویزیون نشسته بود و با زن و دخترش یکی از این مسابقههای اطلاعات عمومی را تماشا میکرد. مجری از یکی از شرکتکنندهها پرسید که سهروردی نور بینیازی حق تعالی را چه مینامد و سامان زیر لب گفته بود:...