از گدایی متنفرم... از تو متنفرم! او را هل دادم. مثل بچه شش ساله ضعیف و ناتوان تلو تلو خورد و کنار دیوار به زمین نشست. به طرفش رفتم و شروع کردم به کتک زدنش. دلم میخواست تا میتوانستم بزنمش. من داد میزدم، فریاد میکشیدم، فریاد بیمحبتیهایش را! فریاد قلدریهایش و حالا فریاد ناتوانیاش را...