نگاه به سپیده کردم که مانند سپیده صبح زیبا و معصوم بود. جهان هنوز داشت تهدید میکرد و خط و نشان میکشید که آرام گوشی را روی تلفن گذاشتم. این همه سال برای نگه داشتن این زندگی نکبتبار تلاش کرده بودم چون طلاق را امری نکوهیده و زشت میدانستم. نفهمیدم گره بر باد میزنم...