پوچ شدن چهره حقیقی، همچون آن چه از دم در کالبد بدن باقی مانده است، پایبندی غیرمنتظره بود که ظاهرا هیچکس نتوانسته بود از آن رهایی یابد. اما... وضع من فرق داشت. فقط من زندگی پشت این دیوار را، ولو صرفا یک آن، تجربه کرده بودم. نتوانسته بودم هوای بیش از حد سنگین و گرفته آنجا را تاب بیاورم و دواندوان بازگشته بودم؛ با این همه تجربهاش کرده بودم. از آنجا که نمیتوانستم هستی ورای دیوار را کتمان کنم، چهره واقعیام، که صرفا نسخهای ناقص از نقاب بود، هرگز نمیتوانست بر من غلبه کند.