اوتاریتبیگ، زنش فکرتخانم و پسر نوجوانشان جودی در ویلایی در داخل تنگه بسفر به نام رویای سبز زندگی میکنند. خدمتکار، باغبان، آشپز و پادو و ... به خاطر دیدن صحنهای که نباید میدیدند تک تک از آنجا اخراج میشوند. سرمه کلفت جوان ویلا اخراج نمیشود و مجبورش میکنند با حسنیافندی باغبان پیر و قدیمی خامواده اوتاریتبیگ ازدواج کند. سرمه در یک چشم به هم زدن خودش را در یکی از محلهای حاشیه شهر سیواس، جایی که سنگ قبری در حیاط انتظارش را میکشد مییابد... شوهری مریض و پیر که یک پایش لب گور است، غرایز سرکوبشده و اجتماعی به شدت سنتی و محافظ کار... بالعل با آمیختن شیوه روایت داستاننویسی سنتی با شیوه روایت مدرن شیوه روایت خاص خودش را میآفریند.