رمان ایرانی

منتظرت بودم

کیان گاهی زیر چشمی نگاهم می‌کرد و لبخند خفیفی می‌زد. خیلی وقت بود که با نگاه‌هایش مرا می‌پایید. پسر خوبی بود، درس می‌خواند. برخلاف پدرش پسر باوقاری بود و برخلاف مادر و خواهرهایش اصلا اهل قپی آمدن نبود. اما من هیچ حسی نسبت به او نداشتم یعنی برادرهایم کاری کرده بودند که احساساتم در نطفه خاموش شود. اعتماد به نفسم را از دست داده بودم و فقط برای رضایت آن‌ها کارهایم را انجام می‌دادم. نبود مادرم و رفتن ناگهانی‌اش باعث این روحیه ضعیف بود...

علی
9789641931041
۱۳۹۵
۸۶۴ صفحه
۸۲۲ مشاهده
۰ نقل قول