کلبه در تنگ درهای واقع شده بود. درهای که کوههای بلند و مرتفع، همچون دژهای بزرگی آن را احاطه کرده بودند. مهآلود و اسرارآمیز!... در فاصله نزدیک به کلبه، آبشاری خروشان و مرتفع، قطرههای آب را با شدت و شکوهی خاص، به صخرهها میکوبید و آن را به رودخانه پر آب ته دره، فرو میریخت!... در کنار رودخانه، گله اسبهای وحشی، برای خوردن آب دسته دسته میامدند و به تاخت، برمیگشتند. واقعا که حیرتانگیز و باورنکردنی بود. روی آب رودخانه، گلهای نیلوفر آبی، به رنگهای صورتی و سفید براق، آهسته و آرام شناور بودند. محیطی عجیب و قابل ستایش بود. کلبه دقیقا زیر سایه یک درخت بید مجنون قرار داشت!... و شرابههای سرسبز و زیبای شاخههای نرم آن، روی سقف خانه پخش شده بود. فضای اطراف کلبه به وسیله حصاری چوبی از محیط جنگل جدا شده بود. عطر علفهای خیس خورده دره، مشام را نوازش میداد. طراوت و تازگی، با وزش نسیمی آرام و خنک، زنده و پویا جا به جا میشد. دره سرشار از زندگی بود، یک زندگی جاری و پایدار!