رمان ابله که یکی از چهار رمان بزرگ و مهم داستایفسکی است، به دلیل بازگویی و تشریح فساد و بیایمانی جامعه پترزبورگ قرن نوزدهم، برخی آن را به نوعی دنباله کار جنایت و مکافات دانستهاند....
۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
ابله 2 (3 جلدی)
پرنس میشکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز میگردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید آورده است.
برادران کارامازوف پارمیس
«برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هر چیز را ...
شبهای روشن (بخشی از خاطرات مردی رویایی)
کمی دورتر، زنی که به میلههای نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدمهایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت میزد از ...
ناشناس
خواننده عزیز، پیش روی تو ماجرای به ظاهر پیش پا افتاده پدیدآمدن شارلاتانها و خودکامگان است، به قلم یکی از کهکشانهای رماننویسی، بیتردید این یکی از بیرحمانهترین آثار داستایفسکی است، که خواندنش - در نظر نخست - به هیچ روی آسان و خوشایند نیست، پدیدهای که با رئالیسم بیامان و تشدید شدهاش آدم را به شدت عصبی میکند.
اصالتی غریب ...
قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان)
بعد از دو هفته غیبت سرانجام به رولتنبورگ برگشتم. گروهمان از سه روز پیش اینجا جمع بودند. گمان میکردم همه بیصبرانه انتظار بازگشتم را دارند، اما اشتباه میکردم. ژنرال بیتفاوت به نظر میرسید، با تکبر چند کلمهای با من حرف زد و دست آخر مرا از سرش باز کرد و به خواهرش حواله کرد. مثل روز برایم روشن بود که ...