رمان ایرانی

اوراد ارغوان

یاد نگار می‌افتم. غروب‌های پاییز که از مدرسه برمی‌گشتیم، آسمان پر می‌شد از دسته کلاغ‌هایی که به سمتی می‌رفتند. هر دو سر بالا می‌کردیم رو به آسمان: «خوش خبر باشی آقا کلاغه» مادر هم وقتی قارقارشان را می‌شنید همین را می‌گفت. به نگار می‌گفتم: «اینام دارن از مدرسه می‌آن، مثل ما.» می‌گفت: «همدیگه رو گم نمی‌کنن؟ اینا که همه شبیه همن.» حالا همه‌مان گم شده‌ایم. شده‌ایم مثل کلاغ‌های بچگی...

نشانه
9786007693278
۱۳۹۶
۱۳۴ صفحه
۱۱۲ مشاهده
۰ نقل قول