رمان ایرانی

شاه‌کشی

کاغذ را تا می کنم می‌گذارم جیبم. خودکار را می‌اندازم گوشه‌ای. به خودم می‌گویم: «می‌توانم بکشم.» خودکار را برمی‌دارم می‌گذارم جیب پیراهنم. فکر می‌کنم نه، نمی‌توانم، من نمی‌توانم کشته بشوم. می‌ترسم. دست خودم هم نیست! حرف پیکار را نمی‌دانم چه کنم. دوباره دندانم زق‌زق می‌کند. با انگشت شستم محکم فشارش می‌دهم. آرام نمی‌شود. به دست‌هایم نگاه می‌کنم. نمی‌لرزند، ولی می‌ترسم بلرزند، فردا بلرزند.

9786008145042
۱۳۹۵
۲۵۶ صفحه
۸۷ مشاهده
۰ نقل قول