رمان ایرانی

معده مریم، طاقتی براش باقی نگذاشت. حس کرد اگر یک کلمه دیگر بگوید، هرچه از صبح خورده کنار گوش سیمین بالا می‌آورد. با عجله خداحافظی کرد و یک‌راست دوید سمت دستشویی. صورتش را چندبار آب زد و به آیینه نگاه کرد. قربان صدقه‌های بهنام، عروسی باشکوهشان و آن ماه عسل رویایی همه و همه یک‌جا جلوی چشمش به نمایش درآمد و بعد همه‌چیز مثل حباب ناگهان از همپاشید. چشم‌هایش را بست و با عقی جانانه، معده‌اش را از آن همه اضطراب خالی کرد.

پرسمان
9786001871818
۱۳۹۶
۴۱۲ صفحه
۳۶۶ مشاهده
۰ نقل قول