من چیزی نمیگم و به نظر میرسه احتیاجی به جواب نداره. «شما زنها فکر میکنین میتونین تنهایی دووم بیارین. فکر میکنین به مردها احتیاجی ندارین. ولی وقتی ما مردها تنها میذاریمتون، کاملا به درد نخورین. همهتون مثل همین. دروغاتون! یا خدا. دروغایی که شما زنها میگین. یکی پشت اون یکی زبونتون رو تکون میدین، یه حرفی میزنین و منظورتون حرف دیگهس.» احمق بودم که فکر میکردم میتونم از گذشته فرار کنم. هر چقدرم تند فرار کنم، هر چقدر هم دور برم، باز هیچوقت نمیتونم ازش جلو بیفتم.