رو تختی که تو اتاق مهمان اطلسه دراز کشیدم و زل زدم به سقف. یه تخت معمولیه. در واقع خیلی راحته؛ ولی انگار رو سطح آبم. یا شاید یه قایقم که وسط دریا رها شده و موجها منو بالا میبرن. هر کدوم یه چیزی همراهشون دارن. بعضیاشون موج غم هستن. بعضیا موج خشم. بعضیا موج اشک. بعضیا موج خواب.