ماریو دوبلین در حالی که اسکناسی یکدلاری را در مشتش میفشرد، تلوتلوخوران و با زحمت در طول خیابان شلوغ مرکز شهر پیش رفت. مرد بیخانمان و آواره مانند مردی هدفمند که میدانست که کجا میرود، قدم برمیداشت و با دست دیگرش که اسکناس را نمیفشرد، بر سرش میکوبید. وارد داروخانهای شد که با نشانههای بزرگی بر پنجره جلو اعلام کرده بود دارو را با تخفیف میفروشد.