مجموعه داستان داخلی

شهر برج و مه و داستان‌های دیگر

همیشه وقتی جزئی از یک موقعیت باشکوه می‌شدم، مثل ایستادن وسط خیابان با یک چمدان بزرگ یا ایستادن در برابر دریایی توفانی، سعی می‌کردم تماشاچی دقیقی باشم تا از فرصتم استفاده کنم؛ اما بعد مدتی احساس می‌کردم باید تماشاچی دیگری هم باشد. سعی می‌کردم حالا که در عمق ماجرا هستم، جزء مناسبی باشم تا تماشاچی دیگر لذت بیشتری ببرد. لذت تماشا کردن این‌جور موقعیت‌ها را در خیالم به کسی دیگر می‌دادم. فکر می‌کردم مردی با چمدان در این موقعیت خودش دیدنی است و آن‌قدر مقهور فضا می‌شدم که از بدترین اتفاق در این موقعیت هم که همان دیده شدن بود لذت می‌بردم...

افراز
9786003262300
۱۳۹۶
۲۱۶ صفحه
۱۱۴ مشاهده
۰ نقل قول