«در یکی از مجلات بابابزرگ زد نوشته وقتی مرغابیها برای اولین بار پرواز میکنند، میتوانند پانزده سال تمام، بی یک لحظه نشستن، در آسمان بمانند. دلم میخواهد وقتی مردم بدنم را به ده هزار بادکنک ببندند تا میان ابرها معلق بمانم، آنوقت باد مرا با خود به بالای شهرها، و کوهها، و اقیانوسها، و مایلها و مایلها اقیانوس آبی بکشاند. شاید من هم بتوانم پانزده سال تمام آن بالا دوام بیاورم. شاید یک مرغابی رویم بنشیند و برایش استراحتگاهی شوم. شاید این فکر و خیالها احمقانه باشد. اما گمان کنم از تماشای دفن پدر و مادرت توی جعبهیی زیر گل عاقلانهتر باشد.»