جیمز گراهام بالارد (2009 _ 1930) را جادوگرِ اعظم داستاننویسی لقب دادهاند. مردی با ذهنی پیچیده و مملو از نگرانی برای جنون انسان، جنونی که بسیاری از رمانهای او را وارد فضاهای آخرالزمانی کرده است، از جمله رمانِ مشهورِ خشکسالیاش را. نویسنده این رمان را سالِ 1965 منتشر کرد. رمانی پُرماجرا و نفسگیر درباره خشک شدنِ کره زمین و مرگِ آب، چیزی مثلِ آخرین روزهای حیات و تلاشِ قهرمانها و آدمها برای نگه داشتنِ این حیات. برای همین قصهای در رمان اجرا میشود که از یکسو پا در پیشگوییهای عذابآلود کتاب مقدس دارد و از سویی دیگر هراسِ بالارد از آینده بشر، خشونتی که بینِ این انسانها وجود دارد و امیدِ بالارد به پیروزی انسان در واپسین لحظات یک رمانِ درخشان ساخته است. نویسنده رمانهای تصادف و برج و امپراتوری خورشید در این رمان درامِ خود را بر پایه انهدام قرار میدهد، انهدامی که همهگیر است و در بطنِ آن انسان ایستاده است. بالارد همواره دغدغه سقوطِ انسان و تبدیلش به موجودی وحشی و مجنون را داشت، امری که بهتدریج رخ میدهد اما وقتی اتفاق بیفتد همه را میسوزاند. خشکسالی با این منش یکی از رواییترین و سادهخوانترین رمانهای جی. جی. بالارد نیز محسوب میشود، نابغهای که همیشه میتواند در ناکجاآبادش مخاطب را غافلگیر کند.