به هر پل عابر میرسم. سقوطی به من بدهکار است. باید دست اتوبانی را میگرفتم. که نسبتی دور. با رودخانهای در آفریقا داشت. و میخواست خودش را. از دهان پلها بیرون بکشد. مرگ اما. از شمشادها جلوتر نمیآید. و اقیانوس شیرینی کوچکیست که. رودخانههای خوشبخت. به هم تعارف میکنند...