صدای شکستن قلبهایم آنقدر بلند بود. که گنجشکها را فراری داد. درختها خشکشان زد. من یک حسادت بزرگ به گنجشکها هستم... مادر نگفته بود. بزرگ شدن کار خوبی نیست. غصهها هم با من قد کشیدند...