دوباره قیچی هجران به جان بال و پرم. کجای قصه اسیرم چه آمده به سرم. به شوق باد بهاری مهاجرت کردیم. ولی به دام خزانم کجاست همسفرم؟ تمام صحبتمان پوچ بود وای از من. هنوز خاطرهاش مانده است در نظرم. چقدر ساده گذشت از تمام بود و نبود. ببین گذشت مرا! من از او نمیگذرم. پرنده باشی و پرواز حسرتت باشد! هزار مرتبه تلقین کنی که بیهنرم. من آن کبوتر تبعیدیام به دور از دوست. بریده بالم و بی او نمیشود بپرم.