هنری، به ضیافتی خوانده شده؛ ضیافتی به میزبانی یک دوست، کارآگاه پلیس، مردی تلخ و خسته. شب خاطرهانگیزی برای هنری خواهد بود. شبی که رازی گمشده، پیدا خواهد شد. شبی که تیغ حقیقت کابوسش را خواهد درید و صدای خود را خواهد شنید که: «میخوام یه اعتراف کاملا دوستانه بکنم. شاید به نظرت خیلی مسخره باشه، ولی الان من احساس جالبی دارم. احساس بچهای رو دارم که تازه به دنیا اومده. ازت متشکرم. زندگی جدیدم رو به تو مدیونام. یه زندگی بدون آبرو، بدون احساس و بدون امید...»