سپیدهدم موجهای کنار ساحل: امواج مردی ریشو را به شنهای خیس آورده، او آنجا دراز شده است، فریاد یک کودک باعث میشود سر بلند کند و ببیند، پسربچهی بوری، پشت به ما چندک زده و جزر و مد آب را نگاه میکند که قلعهی شنیاش را میبلعد، دختربچهی بوری هم به آن ملحق میشود، مرد ریشو سعی میکند آن دو را صدا کند، اما آنها فرار میکنند...