من با خودم تصادف کردم. وقتی که با سرعت. از ترسهایم. به ترسهایم میراندم . وقتی که شب. چشمهایم را زد. وقتی که تو بستنیات را مزهمزه میکردی. یا لبهای مردی را. من با خودم تصادف کردم. من خودم را دیدم. که خونآلوده ایستاد. که لباسهایش را تکاند. که زخمهای تازه و کهنهاش را خاراند. که با لبخند گفت: من مردهتر نمیشوم...