رمان ایرانی

الهه ناپاک

تو هیچ می‌دانی بازی خوردن یعنی چه؟ می‌دانی چه‌قدر سخت است برای یک مرد، که غرورش را پای دختری بریزد و او پا بگذارد روی غرورش که نه، روی تمام وجودش؟ تو نمی‌دانی! من اما... من اما تجربه کردم. تجربه کلمه بدی است برای هر آن چه که من دیدم و کشیدم و لمس کردم و ... فراموش؟ فراموش نکردم. مگر می‌شود فراموش کرد؟ اصلا تو بگو. تو بگو مگر می‌شود یک نفر این‌قدر باشد و پشت پا بزنی به بودنش؟ بگو دیگر! چرا ساکت شدی؟ اصلا همین سکوت. تا حالا در سکوت و خلوتت، میان تاریکی شب‌هایت صدای شکسته شدن خودت را، بارها و بارها شنیده‌ای؟ تا حالا یخ بسته‌ای از تب نبودنش؟ تا حالا بین خورشید نگاهش تاریکی‌ها را گز کرده‌ای با پای دلت؟ بگو ببینم! تا حالا زندانی شده‌ای میان دو تا چشم بی‌رحم و سنگسار‌کننده؟ من زندانی شدم. من این‌ها را، من تمام این‌ها را، با تمام خودم عجین کرده‌ام!

آراسپ
9786008696063
۱۳۹۵
۴۳۲ صفحه
۲۶۱ مشاهده
۰ نقل قول